زندگینامه استاد فریدون گرایلی
از دانشسرای راهنمایی مشهد تا کسوت معلمی
فريدون گرايلي، پس از اخذ مدرك ششم ادبي جهت ادامه تحصيل براي گذرندان دوره ي علوم انساني به دانشسراي راهنمايي مشهد رفت، وي در اين دوران وضعيت اقتصادي مناسبي نداشت، هر چند پدرش تمكن مالي خوبي داشت اما چون پدر، همسر ديگري اختيار كرده بود، بضاعت سابق خود را از دست داده بود و نمي توانست وي را نيك حمايت نمايد. وي در طول تحصيل و در تمام عمر در هر فراغت و فرصت و فراغتي كه پيدا مي كرد به كتابخانه ها مي رفت و در مورد نيشابور تحقيق مي كرد.
سرانجام در سال 1340 تحصيلات مقدماتي را به پايان برد و در كسوت معلمي به استخدام فرهنگ نيشابور درآمد. حقوقش در آن زمان ها 5714 ريال بود، از اين مبلغ مقداراي را پس انداز مي كرد و تابستان ها به شهر هاي ديگر ايران سفر مي كرد و بنا به توصيه ي استاد محمد علي سجادي در طول سفر در هر كتابي نام، حادثه يا واقعه اي درباره ي نيشابور مي يافت يادداشت مي كرد.
ازدواج و مسأله ي اول زندگي
در حدود 1345 با مريم پاكدامني ازدواج كرد، گيتا، گيتي و گیسو ثمره ي اين ازدواجند. وي در جايي درباره ی خانواده ش مي نويسد: « ... با مريم پاكدامني ازدواج كردم كه ثمره ي اين ازدواج اينك دو كودك به نام گيتا و گيتي هستند كه شاهبال آرزوهاي آينده ي من خواهند بود. اما به سپاس و رضامندي بايستي اقرار كنم زنم و مادرم كه هميشه در نظرم پري افسانه اي ديار خوبي ها جلوه كرده اند، سرمايه هاي راستين زندگيم بودند و چه دين ها از نيكي هايشان به گردن دارم. چرا كه تحمل آدمي مثل من كه مسئله ي اول زندگيش مطالعه و تحقيق و عشق حقيقي اش كتاب است، دشوار مي نمايد و اين بزرگواران همواره مشوق من بوده اند. ... شانزده سال بر این ماجرا گذشت، خداوند دختر دیگری به نام گیسو به من عنایت فرمود که به جمع خواهرانش پیوست ... .»
اصفهان، صائب و نیشابور؛ شهر فیروزه
فریدون گرایلی، حدود سال 1352 در رشته ی تاریخ دانشگاه اصفهان پذیرفته شد و این فرصت مناسبی بود برای افزودن دانش دانشگاهي اش در زمینه ی تاریخ و همچنین ادامه ی تحقیقاتش در پی نیشابور، او که در رشته ی خود یکی از دانشجویان ممتاز بود در سال 1356 فارغ التحصیل شد و در این هنگامه بود كه تصمیم به ساماندهی تحقیقاتش گرفت. وی در انجمن شعر صائب اصفهان حضوری فعال داشت؛ شعر می گفت، نویسندگی هم می کرد. پس از ساماندهی و تدوین تحقیقاتش در حالیکه کتاب تاریخ نیشابور گرایلی شکل یافته بود ذهن وی به چیزی معطوف شد؛ «پس از اینکه تحقیقاتم در مورد نیشابور تمام شد، مانده بودم که چه اسمی را برای کتابم انتخاب کنم. یادم هست که سر قبر صائب بودم، تفالی بر کتاب صائب زدم، در آنجا این بیت از اشعار صائب آمد:
صائب اگر به تاج شهان جا کند هنوز
فیروزه یاد شهر نیشابور می کنــــــد
من به صائب خیلی علاقه داشتم، همان موقع اسم کتابم را «نیشابور؛ شهر فیروزه» گذاشتم. از چاپ اول این کتاب خاطرات زیادی دارم. کتاب را جهت چاپ به دانشگاه اصفهان دادم، آنها متن را به دانشگاه فردوسی مشهد فرستادند پس از چندی یک دعوتنامه برایم آمد. موقعی که به دانشگاه فردوسی مشهد رسیدم کتابم زیر چاپ بود. بدون قرارداد و بدون هیچی. علتش را عرض می کنم؛ آقای دکتر منوچعر بیات -استاد ممتاز دانشگاه فردوسی مشهد و رئیس انتشارات این دانشگاه- خود، نیشابوری الاصل بود و تعصب خیلی زیادی هم به شهرش داشت، از طرفی این کتاب مورد تایید اساتید دیگر هیأت بررسی انتشارات هم واقع شده بود. حال بماند از اینکه چون مطلقا هیچ نامی از شاه نبرده بودم و حتی رعایت تاریخ شاهنشاهی را هم نکرده بودم، افرادی در صدد تطمیع من برآمدند. فرمانداری کاشمر، شهرداری نیشابور و بعد از آن هم مبلغ 500 هزار تومان حق تالیف و ...به من پیشنهاد شد، بعد هم به علت عدم موافقت من با درج تاریخ شاهنشاهی، مرا تهدید نمودند اما من زیر بار نرفتم و به همین علت کتاب پس از چاپ به حالت توقیف درآمد و بالاخره در بحرانی ترین لحظات تاریخ ایران یعنی اوج انقلاب در تیرماه 1357، پس از دغدغه و مشکلات فراروان وارد بازار شد و در مدت بسیار کوتاهی نایاب گردید.»
شاعر زمزمه گونه های تنهایی
استاد فریدون گرایلی بخش بزرگی از زندگی پرثمرش را در خدمت عاشقانه به فرهنگ سرزمینش گذراند، سالها در آموزش و پرورش معلمی کرد و در عین حال محقق و پژوهشگر پرتلاش و دلسوخته ی نیشابور بود و از طرفی دیگر شاعری که نمی خواست شاعرش بخوانند:
«... هرگز نخواسته ام و نمي خواهم كسي مرا به عنوان شاعر بشناسد. زيرا اگر شعر مي گويم سخن دلم را مي سرايم و از نظر من كسي را مطلق مي توان شاعر ناميد كه از تمام مشغله ها و تعلقات جز اين يك دامن كشيده باشد و لحظه هايش از عطر شعر و ادب سرشار باشد. به اعتقاد من در اين روزگار، نخست آگاهي شاعر مطرح است كه چه مي خواهد بگويد و چه مي گويد. امروزه شايد دوران تذكره سازي گذشته باشد، چون جهان بيني چنان وسعت يافته است كه نوسالان مدرسه نيز مي دانند سخني كه ماندگار نيست ناگفتنش ارجح است. از اينجاست كه اينجانب به شخصه كمتر خواسته ام شاعر باشم. اگر ابياتي چند از زمزمه گونه هاي تنهايي ام را نقل مي كنم، تنها بدان خاطر است كه بر باريك بينان و نكته سنجان و نادره كاران پوشيده نماند كه آن شمّ را داشته ام كه در دواوين سخنوران به انتخاب بنشينم. البته در مورد گذشتگان قضاوت زمان را بر بر داوري خويش گزيده ام و در مورد معاصران نيز تا حد امكان سعي كرده ام واقعيت را بگويم و انصاف را به قول معروف آنجا بگذارم كه بدان دسترس باشد! گر چه امكان دارد به نظر آنها كه شعر و شاعر آنچناني مي خواهند همه تلاشم خشت بر دريا زدن باشد من به راستي از نظر خويش همينم كه حاصل كارم نشان مي دهد.
حتي اگر به من بود آوردن اين شرح حال كوتاه را لازم و جايز نمي دانستم ليكن چون به خاطر ترتيب دادن انجمن هاي شعر در نيشابور و مجالست با شاعران اين ديار، حداقل نيشابوريان از من انتظار شاعر بودن دارند. يا به عبارت ديگر مي خواهند مرا بدين نام بشناسند. يا به ناچار شناخته اند چرا كه كسان زيادي با اين عنوان در اين شهر نيستند، اجبارا اين مسوده را ساختم و به كساني تقديم مي كنم كه عاشق شعرند و سري در ادب دارند نه هر بي مايه داعيه دار درون تهي لامحاله (من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند ...!) ناگفته مباد كه همواره ستايشگر اربابان فضل و دانش بوده و هستم و تنها در برابر آنان سر تعظيم فرود آورده و مي آورم و كسي را بيجا نستوده و نخواهم ستود ... ».
نیشابوریان فرهنگ دوست
استاد فریدون گرایلی سال ها عمر خود را در راه باورش و وطنش گذاشت، سالها خواهد گذشت تا از این دیار، نیشابورشناسی چون او برون آید و باز، کاری بکند. او نیشابور را به طریقی شگرف و عمیق دوست داشت و با اعتماد به نفس و شور و حال عجیبی در مورد نیشابور حرف می زد، او عقیده داشت نیشابور زادگاه پاشیدن بذر اندیشه هاست، می گفت نیشابور شهری است که می بایست فرهنگ عمیق و اصیل ایرانی را در آن جستجو کرد. او نیشابور را مرکز تبادل افکار و تغییر و تحول و تطور علمی و فرهنگی می دانست و برای مردم این کهن دیار در فرهنگ دوستی و قدرشناسی ارزش ویژه ای قائل بود: «این مردم با نگاهشان، رفتارشان، قلمشان و قدمشان خستگی سال ها را از تن من زدوده اند ... دو نفر از همین مردم مخارج سنگین انتشار مجدد این کتاب {نیشابور شهر فیروزه} را بر عهده گرفتند که ضررها از آن آنان باشد و اگر منفعتی داشت از من! تنها به یک شرط که نامی از آنان به میان نیاید! این است فرهنگ پروری و ادب دوستی مردم شهر سلسلة الذهب!» (نیشابور شهر فیروزه، 1375، ص704). «من در کتابم نوشته ام و شما هم در نشریه تان بنویسید که در زیر آسمان نیلگون به فرهنگ پروری و فرهنگ دوستی مردم نیشابور، مردمی پیدا نمی شود، این اعتقاد من است و حاضرم آن را ثابت کنم» (ماهنامه جاده ابریشم، ش57،ص153). «بنده پیش ار این، دو کتاب درباره ی نیشابور نوشته ام که اولی یعنی «نیشابور شهر فیروزه» هم اکنون چاپ پنجم و «مشاهیر نیشابور شهر قلمدان های مرصع» چاپ دوم را می طلبند یعنی فروش نوزده هزار نسخه در مدت سه سال که هفده هزار نسخه ی آن را مردم نیشابور خریدند آیا حق ندارم بگویم: در زیر آسمان نیلگون مردمی به فرهنگ پروری و ادب دوستی مردم نیشابور پیدا نمی شود» (نیشابور و محاکمه حکیم عمر خیام،ص14).
آثار و یک کتاب ناتمام
از این مورخ و محقق نیشابوری 3 کتاب ارزشمند به نام های «نیشابور؛ شهر فیروزه»، «مشاهیر نیشابور، شهر قلمدانهای مرصع» و «نیشابور و محاکمه حکیم عمر خیام» بر جای مانده است. آثار ارزشمند استاد هم اکنون باعث افتخار اهالی نیشابور و تاریخ پربار و سترگ این دیار کهن است و به عنوان یک دایرت المعارف تخصصی و منابع مهم اطلاعات و آمار در خصوص تاریخ نیشابور مورد استفاده اهالی فرهنگ و ادب قرار می گیرد. استاد گرایلی در مصاحبه ای که در ماهنامه ی جاده ی ابریشم از وی منتشر شده است، از کتابی در دست تالیف با عنوان «نیشابور در آئینه زمان» می گوید: «الآن هم مشغول تالیف کتاب دیگری هستم با عنوان نیشابور در آئینه ی زمان که تاریخ معاصر این شهر پرخاطره و اندرز است». اما بنده (ققنوس شرق)، هرچه گشتم اثری از چنین عنوان کتابی نیافتم، گویا واقعه ی چهاردهم مهرماه، «نیشابور در آئینه زمان» و گهر دانشيمردي را از نیشابور و نیشابوریان گرفت.
با هزاران دانش اندوزي كه الفــــــت داشتم
بذر مهر و دوستي در سينه هاشان كاشتم
سي و اندي سال مي باشد در كســب هنر
برده ام رنج فراوان، خورده ام خــــــــون جگر
سينــــه تاريـــــــخ نيشابور را طـــــــي قرون
چاك كـــرده ام تا مگر خوب و بـدش آرم برون
آخرین شعر
روز چهاردهم مهرماه سال 1379، استاد فریدون گرایلی (58 ساله) در محل آرامگاه مشاهیر نیشابور حضور یافته بود، در کمال ناباوری، استاد به دنبال ایراد سخنرانی و قرائت آخرین شعری که در مدح سالار شهیدان –امام حسین علیه السلام- سروده بود،با نارسایی قلبی مواجه شد و پس از نیم ساعت تلاش یک تیم پزشکی متاسفانه به علت سکته ی قلبی و مسدود شدن شریان های قلب، دار فانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت.
پيكر شيداي زنده ياد استاد فريدون گرايلي در مقبرة الشعراي نيشابور در جوار باغ آرامگاه دارو فروش كوي محبت –عطار نيشابور- آرميده است، بر سنگ مزارش چنين حك شده:
انالله و انا اليه الراجعون
سراي ابدي اديب و شاعر توانا، پژوهشگر و تاريخ نگار نيشابور، از شهر قلمدانهاي مرصع، زنده ياد
استاد فريدون گرايلي
كه پس از 40 سال خدمت به فرهنگ و ادب اين ديار در تاريخ 14/7/1379، آن انيس قلم، جام وصل را نوشيد و به سوي حق شتافت و آثار گرانبهايي به يادگار گذاشت.
آخرين سروده استاد:
قلم در دست من ميرقصد از شوق مــرا آورده امشـب بر ســــــــر ذوق
قلم بر روي كاغــــــــذ اشــك ريزيم من و تــو با ستمگــــر مي ستيزيم
خــــدا در شأن تو نون والقلـم گفت بنابراين مشـــــو با اهرمـــــن جفت
قلم در وصـــف خــــــود آيا شنيدي كه بالاتـــــر زخـــــون هـــر شهيدي
قلم تو شاهــدي شب هاي بسيار فريدون تا سحــــــرگه بـــــــود بيدار
پي تحقيـــــــــق تاريـــــــخ نشابور فراهـــم كـــرده هـــر چه بود مقدور
به عهــــد خويش ديـــــدي وفا كرد به نيشـــابور دينـــــــــش را ادا كرد
تو ميــــداني قلم مـــــــن پاك پاكم اگر روزي گـــــذر كـــــردي به خاكم
به سنگ گـــور من بنويس اين مرد زخدمت لحظـــه اي غفلت نمي كرد
فريدون رنج بسيــــــــــاري كشيده كنون آســـوده اينجـــــــــــــا آرميده
استاد اکنون در بین ما نیست، اما روح شیدایش و آثار ماندگارش همچنان زمزمههای عاشقی برخاستنی دوباره را در گوش نیشابور و نیشابوریان و همهی ایرانیان زمزمه میکند.
با تلاش و صــــدق ای خاک وطــن می ســازمت
با عـــــرق های جبیــــن رنگ تن می ســـــازمت
هر گل از شبنم طراوت گیـــــرد ای خاک عـــــزیز
زین سبب با اشک چشم خویشتن می سـازمت
نیستم کمتـــــر ز مرغـــانی که سازند آشیـــــان
عاقبت چون دسته ای گل در چمن می سـازمت
خودکفــایی در حقیقـت اصل استقــــلال ماست
با نثــــار جـــــــان و ایثــــــار بدن می ســـــازمت
یا علی گـــــویان تر از خــــــاک فردوس آشــــــنا
همـــره این مـــلت ای ایران من می ســـــازمت
ای «پایتخت اول» ایرانی من